Emo.girl

لحظه های باتو بودن

پاییز برای بعضی ها دل انگیز است و برای بعضی ها غم انگیز...فصل باریدن اشکها...فصل تنهایی قدم زدن روی برگهای نارنجی...این روزها هوای دلم پاییزیست...

نوشته شده در دو شنبه 18 دی 1391برچسب:,ساعت 1:27 بعد از ظهر توسط Niki| |

حکایت من...حکایت کسی است که عاشق دریا بود اما قایق ندشت...دلباخته سفر بود اما همسفر نداشت...حکایت کسی است که زجر کشید اما ضجه نزد...گریه کرد اما اشک نریخت...حکایت من حکایت کسی است که پر از فریاد بود اما سکوت کرد...!!!

نوشته شده در دو شنبه 18 دی 1391برچسب:,ساعت 1:13 بعد از ظهر توسط Niki| |

ای کاش می توانستم سوار بر برگ های پاییزی ازادانه حرکت کنم...کاش می توانستم قلب یک درخت باشم تا هرگز قلبم نشکند...ای کاش......

نوشته شده در یک شنبه 10 دی 1391برچسب:,ساعت 2:31 بعد از ظهر توسط Niki| |

زندگی پر از لحظه های تو خالیست..وقتی همدمی نداری تا باهاش درد و دل کنی...پس زندگی به چه دردی می خوره؟؟؟؟!!!!

نوشته شده در یک شنبه 10 دی 1391برچسب:,ساعت 2:18 بعد از ظهر توسط Niki| |

می دانم که نمیتوانم به عشقم...به خاطراتم...به رویا هام و...چرا که فقط به قلبم امید الکی داده ام..حیف از زمان از دست رفته ام...

نوشته شده در یک شنبه 10 دی 1391برچسب:,ساعت 2:2 بعد از ظهر توسط Niki| |

فقط یک چیز خواستم...بودنت در کنارم...ولی تو بازم گوش نکردی...دیگر امیدی برای زندگی با تو نیست...

نوشته شده در یک شنبه 10 دی 1391برچسب:,ساعت 1:51 بعد از ظهر توسط Niki| |

 

ان روز که مادر در کنار من بود من خواب بودم حال که او خوابیده من در کنارش می گریم...!!!

نوشته شده در پنج شنبه 7 دی 1391برچسب:,ساعت 11:37 بعد از ظهر توسط Niki| |

 

ما کودکان حاضریم یک فیلم رو صد بار ببینیم...اما حاضر نیستیم حرف های دیگران را دو بار بشنویم

نوشته شده در پنج شنبه 7 دی 1391برچسب:,ساعت 11:19 بعد از ظهر توسط Niki| |

 

وقتی رفت گریستم...کسی دیگر امد خندیدم...از یاد رفت...دیگری ماندگار شد...از ان روز که دیگر کسی نباشد زیر بال های شکسته ام را بگیرد...می ترسم

نوشته شده در پنج شنبه 7 دی 1391برچسب:,ساعت 11:2 بعد از ظهر توسط Niki| |

از نصیحت متنفرم..بدان انکه بدانم نصیحت همان تابلو های راهنمایی زندگیست

نوشته شده در پنج شنبه 7 دی 1391برچسب:,ساعت 8:31 بعد از ظهر توسط Niki| |


Power By: LoxBlog.Com